شخصیت های شعر حافظ
شمیم ادب
علمی،آموزشی،فرهنگی،اجتماعی

 

الف-شخصیت‏های منفی

حافظ با اصلی‏ترین شخصیت‏های منفی دوران خویش که‏ عبارتند از:صوفی،زاهد،شیخ،واعظ و محتسب،برخورد بسیار تند و مسخره‏آمیزی دارد که به شرح مختصر هریک از آنان خواهیم‏ پرداخت:

1-صوفی:اصطلاح صوفی که قبل از حافظ مترادف با پیر و مرشد است،از منفورترین چهره‏های دیوان اوست.عنوان"صوفی"، 35 بار در دیوان او به کار رفته است(جدا از اشتقاق‏های آن از قبیل‏ صوفی وش...).صفات منفی صوفی از نظر حافظ عبارتند از:

1-ریاکاری و خرقه‏ی آلوده که شواهد فراوانی دیده می‏شود:

صوفی بیا که خرقه‏ی سالوس برکشیم‏ وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم(غ 375) تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت‏ همت درین عمل طلب از می‏فروش کن(غ 398)

2-لقمه‏ی شبهه خوردن یا مال حرام خوردن:

صوفی شهر بین که چون لقمه‏ی شبهه می‏خورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوش‏علف(غ 296)

3-درازدستی و ستم‏پیشگی:

به زیر دلق ملمع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین(غ 403)

4-از درد عشق بی‏بهره بودن:

درین صوفی‏وشان دردی ندیدم‏ که صافی باد عیش دُردنوشان(غ 386)

5-ادعای کرامت داشتن:به اعتقاد حافظ،این ادعاها دروغ و فریبکارانه است و خرافاتی بیش نیست:

خیز تا خرقه‏ی صوفی به خرابات بریم‏ شطح و طامات به بازار خرافات بریم‏ ...شرممان باد ز پشمینه‏ی آلوده‏ی خویش‏ که بدین فضل و هنر نام کرامات بریم(غ 373)

6-برای فریب مردم دام نهادن و حقّه‏بازی کردن:

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد(غ 133

حافظ آن‏ها را به بت‏پرستی نیز متهم می‏کند و مستحق آتش‏ دوزخ می‏داند:

خدا زان خرقه بیزار است صدبار که صد بت باشدش در آستینی(غ 483) نقد صوفی نه همه صافی بی‏غش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد(غ 159)

2-زاهد:زاهد ظاهرپرست و زهدفروش نیز دست‏کمی از صوفی ندارد،چون‏که او نیز ریاکار است و مدعی دروغین و گران‏جان و عبوس:

راز درون پرده ز رندان مست پرس‏ کاین حال نیست زاهد عالی مقام را(غ 7) نوبه‏ی زهدفروشان گران‏جان بگذشت‏ وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست(غ 20)

هم‏چنین از عشق بی‏بهره است و خودخواه و خودپسند:

زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد،معذور است‏ عشق کاری‏ست که موقوف هدایت باشد(غ 158)

آن‏ها را غیر مستقیم با دیو و شیطان هم‏سان می‏داند:

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم،چه شد؟ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند(غ 193)

حافظ بعد از این همه انتقاد و اعتراض و بدگویی،می‏گوید که پیر گلرنگ من-شراب-اجازه‏ی بدگویی نمی‏دهد،وگرنه حرف‏های‏ بسیاری دارم که هنوز نگفته‏ام:

 

پیر گلرنگ من اندر حق ازرق‏پوشان‏ رخصت خبث نداد ار نه حکایت‏ها بود(غ 203)

3-شیخ:شیخ نیز ریاکار است و از عشق خدایی بی‏بهره:

 

نشان اهل خدا عاشقی‏ست با خوددار که در مشایخ شهر این نشان نمی‏بینم(غ 358)

هم‏چنین مانند صوفی و زاهد خودخواه و خودپسند است:

 

گر جلوه می‏نمایی وگر طعنه می‏زنی‏ ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند(غ 180)

حافظ مدعی‏ست که شیخ و قاضی و امام شهر و فقیه هم شراب‏ می‏خورند،ولی پنهانی.پس هیچ فضیلتی نسبت به رند شراب‏خوار ندارند:

 

ز کوی میکده دوشش به دوش می‏برند امام شهر که سجاده می‏کشید به دوش(غ 283) احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان‏ کردم سؤال صبح دم از پیر می‏فروش(غ 285) ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقه‏ی رند شراب‏خوار(غ 246)

4-واعظ:حافظ از نصایح خشک و بی‏خاصیت واعظ و حرف‏های بدون عمل او،سخت به تنگ آمده است و بارها او را سرزنش می‏کند:

 

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می‏کنند چون به خلوت می‏روند آن کار دیگر می‏کنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس‏ تو به فرمایان چرا خود توبه کم‏تر می‏کنند(غ 199)

واعظ نیز اهل ریا سالوس است و از عشق بی‏بهره:

 

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس،مسلمان نشود(غ 227) حدیث عشق ز حافظ شنو از واعظ اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد(غ 131)

هم‏چنین از حق بویی نبرده است و در مکان مقدس و مسجد نیز فساد می‏کند:

 

واعظ ما بوی حق نشیند بشو کاین سخن‏ در حضورش نیز می‏گویم نه غیبت می‏کنم(غ 352) این تقوای‏ام تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمی‏کنم(غ 353)

5-محتسب:حافظ با تندی و خشم بیش‏تری از محتسب‏ انتقاد می‏کند.چون‏که او هم دین و مذهب و دفاع از مقدسات را یدک می‏کشد و هم قدرت سیاسی و نظامی دارد و مزاحمتش در حد نصیحت و مجادله و تکفیر نیست،بلکه با قدرت وحشتناکی به‏ نابودی مخالفان می‏پردازد:

 

اگرچه باده،فرح‏بخش و باد گل بیز است‏ به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است(غ 41)

او نیز ریاکار است،بلکه مست ریاست:

 

بی‏خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل‏ مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف(غ 296)

محتسب علاوه بر این مستی،مست شراب انگوری نیز هست، اما کسی درباره‏ی او بدگمان نیست و یا جرأت اعتراض را ندارد.البته‏ جدا از باده‏نوشی،پیمان‏شکن و نامرد نیز هست:

 

ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و حق او کس این گمان ندارد(غ 126) باده با محتسب شهر ننوشی زنهار بخورد باده‏ات و سنگ به جام اندازد(غ 150)

با این وجود،حافظ ترس را کنار می‏گذارد و گاهی آشکارا و زمانی پنهانی و به طنز به محتسب اعتراض می‏کند:

 

آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم‏ محتسب نیز درین عیش نهانی دانست(غ 48) من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم‏ محتسب داند که من این کارها کم‏تر کنم(غ 346)

در این شرایط است که حافظ از صومعه و مدرسه و خانقاه بیزار است و برای فرار از این همه فساد و تظاهر به میکده و خرابات و دیر مغان پناه می‏برد:

 

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن‏ مرو به صومعه که آن‏جا سیاه کارانند(غ 195) حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز فتاد در سر حافظ هوای میخانه(غ 427)

 

ب-شخصیت‏های مثبت

شخصیت‏های مثبت دیوان حافظ عبارتند از:رند،پیرمغان(پیر خرابات،پیر می‏فروش...)صاحبدل و درویش.این شخصیت‏ها بیش‏تر ساخته ذهن اسطوره‏ساز حافظ است و شاید در عصر حافظ نمونه‏یی نداشته باشد و جنبه‏ی آرمانی آن‏ها بسیار قوی‏ست.از طرفی این شخصیت‏ها می‏تواند شخصیت ثانوی خود شاعر باشد که‏ از زبان آنان حرف‏های دلش را بازگو می‏کند.

1-رند:رند مهم‏ترین شخصیت مثبتی‏ست که از آفریده‏های‏ طبع خلاق حافظ است و در دیوان او همواره به عنوان انسان کامل و یا نمونه‏ی کامل انسانی که باید باشد ولی در جامعه کم‏تر یافت‏ می‏شود،مطرح شده است.به عبارت دیگر حافظ انسانی را که‏ می‏جسته،ولی نیافته،در سیمای رند آفریده است.در دیوان او کلمه‏ی رند 52 بار و رندی 35 بار به کار رفته است که به عنوان نمونه‏ به چند بیت اشاره می‏شود:

 

غلام همت آن رند عافیت‏سوزم‏ که در گداصفتی کیمیاگری داند(غ 177) رند عالم‏سوز را با مصلحت‏بینی چه کار کار ملک است آن‏که تدبیر و تأمل بایدش(غ 276)

می‏توان دو پیام مهم حافظ را رندی و عشق دانست:

مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض به اسرار علم غیب کند(غ 188)

2-پیرمغان:پیرمغان-و همه‏ی پیرانی که با شراب سر و کار دارند،مثل پیر خرابات و پیر میکده-نیز ساخته‏ی طبع حافظ است.حافظ نقطه‏ی مقابل ریاکاری را شراب‏نوشی می‏داند.آن‏ها برخلاف شخصیت‏های منفی از ریا و تظاهر بی‏زارند و لطف‏شان‏ دائمی‏ست و از معرفت حق برخوردارند.

 

نیکی پیرمغان بین که چو ما بدمستان‏ هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود(غ 203) بنده‏ی پیر خراباتم که لطفش دائم است‏ ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست(غ 71) در خرابات مغان نور خدا می‏بینم‏ این عجب بین که چه نوری ز کجا می‏بینم(غ 357)

3-درویش:آقای دکتر منوچهر مرتضوی،درویش را جزء اصطلاحات عادی ذکر کرده است.1درحالی‏که از شخصیت‏های‏ مثبت و مورد توجه حافظ است،او در غزلی سیزده بیتی با ردیف‏ درویشان به ستایش آنان پرداخته است:

 

روضه‏ی خلد برین خلوت درویشان است‏ مایه‏ی محتشمی خدمت درویشان است‏ ...دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال‏ بی تکلف بشنو دولت درویشان است(غ 49)

حافظ در بازار دنیا فقط درویشان را موفق می‏داند:

 

در این بازار اگر سودی‏ست با درویش خرسند است‏ خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی(غ 440)

البته در دیوان حافظ درویش به معنی لغوی و عادی نیز به کار رفته است:

 

عیب درویش و توانگر به کم‏وبیش بد است‏ کار بد مصلحت آن‏ست که مطلق نکنیم(غ 378)

 

ج-شخصیت‏های بینابین

بعضی شخصیت‏ها گاهی مثبت و زمانی منفی هستند،مثل‏ عارف،سالک،مرید و...این افراد اگر به پیروی از صوفیان و واعظان‏ ریاکار باشند،منفی‏اند،و اگر به شیوه‏ی رندان از ریاکاری دوری کنند، مثبت‏اند:

 

عکس روی تو چو در آینه‏ی جام افتاد عارف از خنده‏ی می در طمع خام افتاد(غ 111) به آب روشن می عارفی طهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد(غ 132)

او به دنبال عارفان واقعی می‏گردد که زبان طبیعت را بفهمند:

 

عارفی کو که کند فهم زبان سوسن؟ تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد(غ 174)

عارف اگر در خرقه و تعلقات خود آتش بزند،می‏تواند به مقام‏ رندی برسد:

 

در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک‏ جهدی کن و سرحلقه‏ی رندان جهان باش(غ 272)

 

د-صفات منفی و ضدّ ارزش‏ها از نظر حافظ

ضدّ ارزش‏ها،گناهان و صفات منفی در دیوان حافظ به شکل‏ خاصی مطرح نشده،فلذا در مقدمه ذکر چند نکته ضروری‏ست.

1-مراتب گناهان:گناهان را باید درجه‏بندی کرد و شدت و ضعف آن‏ها را تعیین نمود و در مقام مقایسه با یک‏دیگر قضاوت‏ کرد.مثلا از نظر حافظ خوردن شراب از خوردن مال حرام و یا مال‏ وقف و ریاکاری...بهتر است:

 

مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی‏ چرا ملامت رند شراب‏خواره کنم(غ 350) بیا که خرقه‏ی من گرچه رهن میکده‏هاست‏ ز مال وقف نبینی به نام من درمی(غ 471) می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب‏ بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند(غ 196)

2-تفکیک گناهان فردی و اجتماعی:حافظ بین گناهان فردی و اجتماعی تفاوت اساسی قائل است.چون ضرر گناهان فردی به‏ شخص گناهکار مربوط می‏شود.پس مسأله‏یی‏ست محدود و قابل‏ چشم‏پوشی،به خصوص که خداوند بسیار بخشنده است.اما گناهان‏ اجتماعی به این علت که به مردم ضرر و زیان می‏رساند،به راحتی‏ قابل گذشت و چشم‏پوشی نیستند.صفات منفی و ضدّ ارزش‏ها از نظر حافظ به گناهان اجتماعی مربوط می‏شود.اگر گناه فردی به‏ دیگران نفعی برساند از آن باکی نیست:

 

اگر شراب‏خوری جرعه‏یی فشان بر خاک‏ از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک(غ 299)

3-برخلاف زاهدان و صوفیان که ادعای پاک‏دامنی می‏کنند، حافظ رند ادعای گناهکاری می‏کند و حتا گناهانی که انجام نداده‏ است،به خود نسبت می‏دهد:

 

من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه‏ هزار شکر که یاران شهر بی‏گنه‏اند(غ 201) می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب‏ چون نیک بنگری همه تزویر می‏کنند(غ 200)

حال با توجه به این نکته‏ها می‏توان صفات و ارزش‏های منفی را که بیش‏تر جنبه‏ی اجتماعی دارد،از دیدگاه حافظ به شرح ذیل بیان‏ کرد:

1-ریاکاری:حافظ ریا را مادر همه‏ی پلیدی‏ها و فسادها می‏داند.در شواهد قبلی مشخص شد که مهم‏ترین صفت منفی که‏ همه‏ی شخصیت‏های منفی دیوان حافظ دارند،همین ریا و تظاهر است که شعله‏ی آن همه‏ی ارزش‏های مثبت و حتا دین آدمی را از بین می‏برد:

 

گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود(غ 227) آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت‏ حافظ این خرقه‏ی پشمینه بینداز و برو(غ 407)

2-صحبت حکام:همنشینی با حاکمان به خصوص حاکمان‏ ستمگر و مستبد از نظر حافظ بسیار زشت و ناپسند است و او واعظان‏ را بدین سبب سرزنش می‏کند:

واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟(غ 228) صحبت حکام،ظلمت شب یلداست‏ نور ز خورشید جوی بوی که برآید بر در ارباب بی‏مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به در آید(غ 232)

3-ستم کردن و مردم‏آزاری:ستم کردن به دیگران از نظر حافظ گناه بزرگی‏ست،چون ستم و آزار دیگران سرمنشأ فسادهای‏ دیگر است:

 

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن‏ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(غ 76)

(به تصویر صفحه مراجعه شود) وی رستگاری جاوید را در بی‏آزاری می‏جوید:

 

دلش به ناله میازار و رحم کن حافظ که رستگاری جاوید در کم‏آزاری است(غ 66) من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردم‏آزاری ندارم(غ 323)

4-خودخواهی و خودپسندی:خودخواهی و غرور تنها یک‏ خصلت منفی فردی نیست،بلکه دارای وجهه‏ی اجتماعی نیز هست. چون انسان خودخواه همه‏ی چیزهای خوب را برای خودش‏ می‏خواهد،حقوق دیگران را رعایت نمی‏کند.خودخواهی دلیل‏ نادانی‏ست و حتا نشانه‏ی کفر و بزرگ‏ترین حجاب انسان است:

 

فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست‏ کفر است در این مذهب خودبینی و خودرائی(غ 493) تا فضل و علق بینی بی‏معرفت نشینی‏ یک نکته‏ات بگویم خود را مبین که رستی(غ 434)

5-ادعاهای بی‏اساس داشتن:در عصر حافظ مدعیان‏ فراوانی بودند که هریک به نوعی خاص ادعاهای مردم فریب و بی‏اساس را مطرح می‏کردند که حافظ با آن‏ها مبارزه می‏کند و ادعاهای پوچ آن‏ها را برملا می‏سازد:

 

حدیث مدعیان و خیال همکاران‏ همان حکایت زردوز و بوریاباف است(غ 44) مدعی گو نغز و نکته به حافظ مفروش‏ کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد(غ 125)

فیلسوف به عقل خود مغرور است و صوفی به طامات و کرامات‏ خویش.حافظ با هردو مخالف است و اسرار عشق را به مدعیان‏ نمی‏گوید تا در درد خودپرستی بمیرند:

 

یکی از عقل می‏لافد یکی طامات می‏بافد بیا کاین داوری‏ها را به پیش داور اندازیم(غ 374) خیز تا خرقه‏ی صوفی به خرابات بریم‏ شطح و طامات به بازار خرافات بریم(غ 373) با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی‏ تا بی‏خبر بمیرد در درد خودپرستی(غ 435)

 

6-عیب‏جویی:

 

عیب درویش و توانگر به کم‏وبیش بد است‏ کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم(غ 378)

 

7-گران‏جانی و عبوسی:

 

مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان‏ نستدن جام می از جانان گران‏جانی بود(غ 218)

 

8-سست عهدی و پیمان‏شکنی:

 

پیر پیمانه‏کش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‏شکنان(غ 387) خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخن‏های سخت خویش(غ 291)

 

9-وعظ بی‏عمل:

 

عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس‏ که وعظ بی‏عملان واجب است نشنیدن(غ 393)

 

10-زراندوزی:

 

چو گل گر خرده‏ای داری خدا را صرف عشرت کن‏ که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی(غ 454)

 

هـ-صفات و ارزش‏های مثبت

ارزش‏هایی که حافظ بدان‏ها معتقد است و در راه برپا داشتن‏ آن‏ها تلاش می‏کند،ارزش‏های انسانی-الهی‏ست که بشر در طول‏ تاریخ در آرزوی آن بوده و برای تحقق آن کوشیده است.این‏ ارزش‏ها در عصر حافظ یا وجود نداشته و یا بسیار کم‏رنگ بوده است. ولی حافظ به عنوان متفکری آزاداندیش که سرش به دنیا و عقبی‏ فرود نمی‏آید.درباره‏ی این ارزش‏ها بسیار اندیشیده و در راه برقراری‏ آن‏ها بسیار مبارزه کرده است.این خصوصیت به هنر شاعری او رنگی زیبا و عمری جاودانه بخشیده است.می‏توان گفت تا انسان در

گستره‏ی گیتی برای برپایی ارزش‏های انسانی تلاش و مبارزه‏ می‏کند،دیوان حافظ راهنما و راهگشای اوست.ارزش‏هایی که حافظ برای ما ارمغان آورده است،به‏طور خلاصه عبارتند از:2

 

یکم:درست نگاه کردن به زندگی و پدیده‏های آن

حافظ شاعر زندگی‏ست و دیوان او دفتر زندگی.وی با همه‏ی‏ پدیده‏های زندگی سروکار دارد و درباره‏ی همه‏ی آن‏ها اندیشیده‏ است و با نگاه نافذ خود به عمق وقایع و حقایق حیات راه یافته است. "مهم‏ترین آموزش غیر مستقیم حافظ این است که به ما شیوه‏ی‏ نگاه کردن به زندگی را می‏آموزد.نه این‏که به ما چند رهنمود و پند تحویل بدهد.به تشبیه می‏توان گفت که حافظ به جای آن‏که به ما چند ماهی از دریای هنر ببخشد،به ما ماهیگیری یاد می‏دهد تا به‏ کام خویش از دریای بی‏منتهای زندگی هنری و هنر زندگی،ماهی‏ مراد بگیریم."3

این نگاه درست به زندگی او را به ارزش‏های زیبایی رهنمون‏ می‏سازد که عبارتند از:

1-همساز کردن ناهمسازها:4کار مهم حافظ این است که‏ آن‏چه را دیگران متضاد می‏پندارند،او در کنار هم می‏نشاند و آن‏ها را باهم آشتی می‏دهد و با این کار خیلی از تضادهای فکر و اندیشه‏ی‏ آدمیان را حل می‏کند.اعاده‏ی حیثیت تن آدمی در کنار اعتلای روح، جمع کردن شادی و غم،هوشیار است و هم مست،هم در دریای‏ توحید است و هم غرق گناه.

 

چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم(غ 368) هوشیار حضور و مست غرور بحر توحید و غرقه‏ی گنهیم(غ 381)

حافظ به درستی بین دنیا و آخرت نیز آشتی برقرار کند و به‏ ارزش زیبایی که حد اقل در عصر او توسط زاهدان و صوفیان انکار می‏شد،دست می‏یابد.

 

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکاران‏اند(غ 195) فردا شراب کوثر و حور از برای ماست‏ و امروز نیز ساقی مهر وی و جام می(غ 429)

2-عاشقانه نگریستن و زیستن:عشق و عاشقی از پیام‏های مهم‏ حافظ است.او در عشق هم شادی و خوشی را می‏جوید و هم غم و اندوه آن را به جان می‏خرد."عشق تنها پاسخگویی به غریزه نیست، نیازی عمیق و اجتماعی‏ست.گهرهای وجود تنها در سایه‏ی عشق‏ قابل بهره‏وری‏ست...جهان آشفته بیش از هرچیز نیاز به عشق‏ دارد."5

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است‏ سلطان جهانم به چنین روز غلام است(غ 46) گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مایه‏ی سرور(غ 254) عالم از ناله‏ی عشاق مبادا خالی‏ که خوش‏آهنگ و فرح‏بخش هوایی دارد(غ 123)

بهترین یادگاری انسان در جهان،عشق است و حافظ راز بقا و جاودانگی را در عشق می‏جوید:

 

از صدای سخن عشق ندیدم خوش‏تر یادگاری که در این گنبد دوار بماند(غ 178) هرگز نمیرد آن‏که دلش زنده شد به عشق‏ ثبت است بر جریده‏ی عالم دوام ما(غ 11)

3-امیدواری و خوش‏گذرانی:عشق واقعی شادی و امید و خوشی به بار می‏آورد و عبوسی و ترش‏رویی را کنار می‏زند.می‏توان‏ گفت که خوش‏خویی و آرامش لازمه‏ی عشق الهی‏ست.اگر خدا به‏ سراغ کسی برود،تنگ‏خویی و بدرفتاری از او رخت خواهد بست و شخص آزاد و امیدوار می‏شود:

 

ناامیدم مکن از سابقه‏ی لطف ازل‏ تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت(غ 80) دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم‏ سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم(غ 376)

آقای خرمشاهی می‏گوید:من در میان صدها دفتر و دیوان شعر و نثر فارسی،دفتر و دیوانی تازه‏تر و باطراوت‏تر و طربناک‏تر و امیدبخش‏تر از حافظ سراغ ندارم."6

 

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است‏ بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم(غ 326)

4-اغتنام وقت:جهانی که به هر جهت در حال گذر است،باید قدر اوقات آن را دانست و فرصت‏های زندگی را بیهوده از دست نداد، البته حافظ در طی تطور فکری خویش در آن‏چه به مسأله‏ی اغتنام‏ وقت تعلق دارد،از مفهوم خیامی که رنگ فلسفی دارد،تا مفهوم‏ عرفانی آن سیر می‏کند.مفهوم خیامی اندیشه‏ی مبنی بر فکر تزلزل‏ حیات و متضمّن اجتناب از ضایع کردن عمر در باب گذشته و آینده‏ی‏ عمر است و در مفهوم عرفانی متضمّن سعی در نیل به خیر و کمال‏ است."7

 

هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که پایان کار چیست(غ 65) قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند پس خجالت که از این حاصل اوقات بریم(غ 373)

 

دوم-آزادگی و استغنا

آزادگی و بی‏نیازی و استغنا چنان در شعر حافظ موج می‏زند که‏ به حق می‏توان گفت:"شعر حافظ یک ترانه‏ی ابدی‏ست در ستایش‏ آزادگی و بی‏تعلقی،آن‏چه خود وی را مستوجب نام رند می‏کند، همین بی‏قیدی و بی‏تعلقی اوست،بی‏قیدی به هر آن‏چه انسان را در بند می‏کشد،به حدود و قیود،به عادات و تقالید به عقاید و مذاهب."8او از هر دو جهان آزاد است و با وجود عاشق‏پیشگی تمام‏ در مقابل کمان ابروی هیچ‏کس سر فرود نمی‏آورد و بر هرچه که‏ هست چهار تکبیر می‏زند و همه تعلقات را ترک می‏کند.

 

فاش می‏گویم و از گفته‏ی خود دل‏شادم‏ بنده‏ی عشقم و از هر دو جهان آزادم(غ 317)

سر ما فرو نیاید به کمان ابروی کس‏ که درون گوشه‏گیران ز جهان فراغ دارد(غ 117) من همان دم که وضو ساختم از چشمه‏ی عشق‏ چار تکبیر زدم یک‏سره برهرچه که هست(غ 24)

حتا در برابر شاهان روزگار سر فرو نمی‏آورد و در برابر دولت و سلطنت ایشان،سلطنت فقر را می‏آفریند که ملکش از زمین تا آسمان است.

 

شاه اگر جرعه‏ی رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به می صاف مروق نکنیم(غ 378) اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل‏ کم‏ترین ملک تو از ماه بود تا ماهی(غ 488)

او از همه کس بی‏نیاز است و با همت بلند خویش طالب خورشید حقیقت است و فقط به درگاه خداوند روی می‏آورد:

 

کم‏تر از ذره نئی پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‏زنان(غ 387) حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم(غ 373)

 

سوم-ترک تعصب

حافظ به دلیل آزادگی و بلندهمتی و روح متعالی خویش در هیچ‏ موردی نه تنها تعصب و سخت‏گیری به خرج نمی‏دهد،بلکه بسیار اهل مدارا و آسان‏گیری‏ست:

 

گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع‏ سخت می‏گردد جهان بر مردمان سخت‏کوش(غ 286)

حتا در زمینه‏ی اختلافات مذهبی او با آزادگی کامل برخورد می‏کند و جنگ‏های مذهبی را آشکارا نفی می‏کند و اهل تسامح و تساهل فکری‏ست و به آشتی و صلح توصیه می‏کند:

 

در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت،رفت(غ 83) جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه‏ چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند(غ 184)

این ترک تعصب سه صفت برجسته در او به وجود می‏آورد:

 

1-کم‏آزاری یا بی‏آزاری:

 

مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن‏ که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(غ 76)

 

2-عیب‏جویی نکردن:

 

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه‏ که هرکه بی‏هنر افتد نظر به عیب کند(غ 188)

 

3-اعتدال و میانه‏روی:

 

صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ورنه اندیشه‏ی این کار فراموشش باد(غ 105) عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند(غ 182)

 

چهارم-توجه به مردم و عدالت‏طلبی

حافظ به مردمی که در انسانیت با او شریک‏اند و مورد ستم واقع‏ شده‏اند،بسیار توجه دارد و همواره به فکر آن‏هاست و به یاری‏شان‏ می‏شتابد.می‏توان گفت:"ترک آزار بسی نیست انسان باید به هم‏نوع‏ خود برسد.حافظ از اولی به دومی می‏رسد.مقام عشق نه تنها مقام‏ دوست داشتن"یار"بلکه کانون محبت همه خلایق است".9این‏ موضوع در شعر او ارزش‏های ذیل را به وجود آورده است:

 

1-توجه به زیردستان و درویشان:

 

دایم گل این بستان شاداب نمی‏ماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی(غ 493) نظر کردن به درویشان منافی بزرگ نیست‏ سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش(غ 278)

2-توجه به یاران و دوستان:این توجه چنان گسترده است‏ که او حتا با دشمن نیز مدارا می‏کند:

 

ده روز مهر گردون افسانه است و افسون‏ نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا ...آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است‏ با دوستان مروت با دشمنان مدارا(غ 5)

3-بخشندگی و کرم داشتن:بخشش و کرم تنها یادگاری‏ست‏ که در جهان باقی ماند و از ارزش‏های مهم انسانی‏ست.حافظ حتا کرم را در ردیف رندی قرار می‏دهد:

 

بدین رواق زبرجد نوشته‏اند به زر که جز نیکویی اهل کرم نخواهد ماند(غ 179) رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است‏ حیوانی که ننوشد می و انسان نشود(غ 227)

4-عدالت‏طلبی:حافظ در نهایت به عدالت‏طلبی و مبارزه با ستم می‏رسد و برای شاهان هیچ عبادیت را بالاتر از عدالت‏ می‏خواند:

 

شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یک ساعته عمری که در او دار کند(وی نظام جهان را بر پایه‏ی عدل می‏داند و از عدم موفقیت‏ ظالمان سخن می‏گوید:

 

دور فلکی یک‏سره بر منهج عدل است‏ خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاریخ: یک شنبه 10 دی 1391برچسب:,
ارسال توسط حميدرضارضايي
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی